| Fråga   | Svar   | |||
|---|---|---|---|---|
| هیئت  | گروه  | |||
| تأسیس  | • راهاندازی  | |||
| پدیده  | حادثه، اتفاق  | |||
| سط  | سطح  | |||
| گسترش  | افزایش  | |||
| تحول /تحولات  | • تغییر بزرگ  | |||
| متحول  | • تغییر یافته • نو شده،  | |||
| اشراف  | ثروتمند  | |||
| مکانیسم  | • روش کار • سیستم کاری  | |||
| مبانی  | پایه ها. بنیادها  | |||
| بیکران  | تمام نشدنی. بی نهایت  | |||
| بکارگیری  | استفاده  | |||
| تکنیک  | روش  | |||
| نظام  | سیستم  | |||
| بَشّاش  | • خندان • شاد  | |||
| هدفمند  | • با هدف  | |||
| انگیزه  | دلیل  | |||
| توانمند  | قوی  | |||
| مصمم  | بااراده، • • با تصمیم محکم  | |||
| شِگِرف  | • فوقالعاده  | |||
| کامل  | • تمام • بینقص  | |||
| اساتید  | استادان  | |||
| الگو  | نمونه  | |||
| پیشکِش  | هدیه  | |||
| مُعْجِزِه  | • کرامت الهی  | |||
| شُکرگزاری  | سپاسگزار تشکر  | |||
| بگشاید  | باز کردن  | |||
| نوینی  | جدید  | |||
| آفرینش  | ساختن  | |||
| نَشاط  | شادی  | |||
| چندان  | به مقدر زیاد یا به اندازه کافی  | |||
| عین حال  | همزمان  | |||
| مُنحَصِر  | ویژه  | |||
| کیهان  | کِیهان  | |||
| گُستَردهتر  | بزرگتر  | |||
| چیرهدستی  | مهارت  | |||
| ژَرفترین  | 1. عمیقترین  | |||
| حقایق، جمع واژهی “حقیقت  | 1. واقعیتها، آنچه که واقعی و درست است   • مثال: باید با حقایق روبهرو شد. (یعنی با واقعیتهای موجود • مثال: باید با حقایق روبهرو شد. (یعنی با واقعیتهای موجود | |||
| دیگرگون  | 1. تغییر کرده  | |||
| وَصف  | 3. تعریف کردن  | |||
| «وصفناپذیر  | 1. قابل توصیف نیست  | |||
| حیرت  | تعجب  | |||
| بَرمـیانگیخت  | • باعث میشد  | |||
| حیرتانگیز  | عالی/ 3. خیلی جالب  | |||
| تعجب  | • حیرت • شگفتی • بهت • شگفتی • تعجبزدگی • استغراب   شگفتی، حیرت، واکنشی ذهنی به چیزی غیرمنتظره یا عجیب مثال: از حرفش تعجب کردم. (یعنی حرفش باعث شگفتی من شد | |||
| شگفتزده  | • متعجب • حیرتزده • شگفتانگیز • بهتزده • متحیر • غافلگیر • مدهوش   1. کسی که دچار شگفتی و تعجب شده باشد، مبهوت یا متعجب • مثال: از دیدن آن منظره شگفتزده شدم. (یعنی بسیار تعجب و حیرت کردم | |||
| شیفته  | • عاشق • مجذوب • دلباخته • فریفته • مسحور • دلبسته • شیدا   عاشق مثال: شیفتهٔ موسیقی کلاسیک است. (یعنی بهشدت آن را دوست دارد و جذبش شده | |||
| سُراغ  | 1. جستوجو، پیگیری، پرسوجو از کسی یا چیزی   2. ردّ، نشانه، آگاهی از جای کسی یا چیزی • مثال: از کتاب قدیمی هیچ سراغی نیست. (یعنی هیچ خبری یا نشانهای از آن نیست) 3. مراجعه یا رفتن به سمت کسی یا چیزی • مثال: او دیگر هیچوقت سراغ ما نیامد. (یعنی دیگر پیش ما نیامد یا ارتباطی نگرفت) مثال: سراغ دوستم را از همه میگرفتم. (یعنی دنبال او میگشتم و سراغش را میپرسیدم | |||
| شگفت + ا = شگفتا یعنی: ای شگفت!  | واژهای برای بیان تعجب، شگفتی یا ناباوری  | |||
| می مانستند  | معنی گذشته می ماندند (ماندن)  | |||
| واژهی تَخَیُّلات جمع واژهی عربی تَخَیُّل است و در فارسی هم بهکار میرود  | تصویرها و تصوراتی که در ذهن شکل میگیرند، بدون اینکه واقعی باشند  مثال: در خیالپردازیهایش، تخیلاتی شگفتانگیز میساخت. (یعنی چیزهایی که فقط در ذهنش بودند و واقعیت نداشتند | |||
| دلانگیز  | دلنشین، دلپذیر و جذاب: • چیزی که باعث بروز احساس رضایت، شادی و آرامش در دل میشود  | |||
| گستره  | وسیع بودن یا داشتن دامنه ای وسیع است  | |||
| نوید  | خبر خوش، بشارت   • مثال: نوید پیروزی را به مردم داد. (یعنی خبر پیروزی را رساند • مثال: نوید پیروزی را به مردم داد. (یعنی خبر پیروزی را رساند | |||
| اَخگَری  | وابسته به اخگر، مانند اخگر، پر از جرقه و آتش   مثال: سخنان اخگری او همه را تحتتأثیر قرار داد. (یعنی سخنانش پرشور، کوبنده و اثرگذار بود) مثال: نگاهش اخگری بود. (یعنی چشمانش مثل اخگر، پرحرارت یا درخشان بود | |||
| رویداد  | اتفاق، حادثه، واقعهای که رخ میدهد   مثال: این نمایشگاه یک رویداد فرهنگی بزرگ است • مثال: رویدادهای مهم تاریخی باید ثبت شوند. (یعنی اتفاقهایی که در تاریخ رخ دادهاند | |||
| نقش  | 1. تصویر، طرح یا شکل کشیدهشده یا حکشده روی سطحی  • مثال: نقش پایش روی برف مانده بود. (یعنی رد یا اثر پا | |||
| بلوغ  | 1. رسیدن به سن رشد جنسی و جسمی   رسیدن به کمال یا پختگی (در فکر، عقل یا تواناییها) • مثال: بلوغ فکری نیازمند تجربه و آموزش است. (یعنی رسیدن به درک و خرد بالاتر مثال: در دوران بلوغ، تغییرات زیادی در بدن نوجوانان رخ میدهد. (یعنی مرحلهای که فرد از نظر جنسی بالغ میشو | |||
| مسئولیت  | 1. وظیفهای که بر عهدهی کسی گذاشته شده باشد و او در برابر آن پاسخگو باشد  • مثال: او مسئولیت ادارهٔ کلاس را بر عهده دارد. (یعنی وظیفه و پاسخگویی ادارهی کلاس با اوست | |||
| واژهٔ مصایب (جمع مصیبت) در فارسی به معنی:  | رنجها، بلاها، گرفتاریها و سختیهای بزرگ  مثال: در زندگیاش مصایب زیادی را تحمل کرد. (یعنی با مشکلات و بلاهای زیادی روبهرو شد | |||
| تحمیل  | 1. وادار کردن کسی به پذیرفتن یا انجام دادن چیزی برخلاف میلش  مثال: نظراتش را به دیگران تحمیل میکند. (یعنی بدون رضایت آنها، عقایدش را به زور به آنها میقبولاند | |||
| صحیح  | درست، بدون اشتباه، مطابق با واقعیت  • مثال: پاسخ شما صحیح است. (یعنی پاسخ درسته و خطا نداره | |||
| واژهٔ میپنداشتید از فعل «پنداشتن» ساخته شده است و در زبان فارسی معنای فکر کردن یا تصور داشتن میدهد  | تصور میکردید، فکر میکردید، گمان میبردید  مثال: شما میپنداشتید که او بازمیگردد. (یعنی فکر میکردید او برمیگردد) | |||
| بَرمَلا  | وقتی چیزی «برملا» میشود یعنی راز یا مطلبی که پنهان بوده، فاش و آشکار شده است   • آشکار • فاش • عیان • علنی • رو شده • نمایان «راز او برملا شد» یعنی «راز او فاش شد» یا «همه از آن باخبر شدند» | |||
| عاجز  | ناتوان، درمانده، کسی که قدرت انجام کاری را ندارد است  • «او از پاسخ دادن عاجز ماند» یعنی نتوانست جواب بدهد | |||
| اراده  | • خواست • نیت • تصمیم • عزم • میل • قصد • اختیار • قصد و نیت  او با ارادهای قوی به هدفش رسید» یعنی تصمیم و خواست درونیاش محکم بود | |||
| اعتراف  | • اقرار • اذعان • پذیرفتن • امان دادن (در مفهوم ادبی یا عرفانی) • فاشگویی • اظهار حقیقت  • «او به جرم خود اعتراف کرد» یعنی خودش گفت که آن کار را انجام داده | |||
| غیرمنصفانه  | • ناعادلانه • نابرابر • بیانصافانه • ظالمانه • جانبدارانه • تبعیضآمیز  تصمیم او کاملاً غیرمنصفانه بود.” یعنی تصمیمی گرفته که عادلانه و منطقی نبوده | |||
| واژهٔ “گشوده” شکل گذشته و صفتی از فعل گشودن است، و معنی آن به صورت کلی  | باز کردن/باز شده، باز، گشایشیافته  درِ خانه گشوده بود.” یعنی در باز بود | |||
| نمک شناسی  | قدردانی  | |||
| قدردان/  | شخصی که ارزش و اهمیت زحمت، محبت یا لطف دیگران را میداند و از آن سپاسگزاری میکند است   معادلها: • سپاسگزار • شکرگزار • حقشناس • قدرشناس من همیشه قدردان زحماتت هستم.” یعنی همیشه برای زحمتهایی که کشیدی ارزش قائلم و ازت ممنونم | |||
| آشکارسازی  | • فاشسازی • نمایانسازی • افشا • برملا کردن • عیانسازی • علنیسازی • روشنسازی   آشکارسازی حقیقت زمان زیادی برد.” یعنی معلوم و روشن کردن واقعیت، زمانبر بود معادلها: • نمایانسازی • برملا کردن • فاش کردن • روشنسازی | |||
| مرموز  | • اسرارآمیز • مبهم • ناشناخته • پیچیده • رمزآلود • غیرشفاف • پوشیده  معادلها: • اسرارآمیز • مبهم • غیرشفاف • مخفی | |||
| مغتنم  | ارزشمند، قابل استفاده و مفید   این فرصت مغتنم را از دست نده.” یعنی این فرصت ارزشمند و مفید را از دست نده معادلها: • سودمند • ارزشمند • نیکو • مفید | |||
| قدرشناسی  | سپاسگزاری از محبت و زحمات دیگران  | |||
| عذابی  | رنج و سختی شدید  | |||
| پیرامون  | • اطراف • دور و بر • گرداگرد • حاشیه • محیط  | |||
| شکلگیری  | • ایجاد • پیدایش • پدید آمدن • تکوین • ظهور • بهوجود آمدن • ساختار یافتن  | |||
| صادق  | • راستگو • راستین • درستکار • وفادار • بیریا • باصداقت • حقیقتگو • امین  | |||
| مشکلآفرین  | • دردسرساز • مسئلهساز • مشکلساز • مانعتراش • بحرانزا • آشفتهکننده • ناسازگار (در برخی زمینهها  رفتار او در گروه بسیار مشکلآفرین بود.” یعنی باعث ایجاد دردسر و اختلال در کار گروه شده بود | |||
| افتضاح  | • فاجعه • کار خراب • وضعیت بد • خرابکاری • رسوایی • نابسامانی • آشفتگی • قوز بالا قوز • بدبختی  | |||
| مخلصانه  | • صمیمانه • با صداقت • با وفاداری • بیریا • با خلوص نیت • با تمام دل • از ته دل • از صمیم قلب   او مخلصانه به دوستانش کمک میکند. (یعنی با نیت پاک و بدون چشمداشت کمک میکند. از شما مخلصانه تشکر میکنم. (یعنی از صمیم قلب و با صداقت تشکر میکنم. | |||
| موهبتها”  | • نعمتها • هدایا • برکات • لطفها • کرامات • عطایا • بخششها • توانمندیها • برکات الهی  | |||
| توصیه  | • پیشنهاد • نصیحت • مشورت • پیشنهاد نظر • راهنمایی • هدایت  | |||
| نفوذ  | • اثرگذاری • تاثیر • ورود • نفوذ کردن • تسلط • اقتدار • دسترسی • نفوذپذیری  | |||
| عرضه  | • ارائه • عرضه کردن • تقدیم • معرفی • پخش • عرضهگذاری • نمایش • تحویل  | |||
| متفکرین  | • اندیشمندان • فلاسفه • محققین • خردورزان • نیکاندیشان • صاحبنظران • دانشمندان • تفکرگران  | |||
| تعلق  | • وابستگی • ارتباط • تعلقخوردگی • ارتباطپذیری • وابسته بودن • اختصاص • ارتباط داشتن  | |||
| شعف  | • خوشحالی • سرور • شادی • شعفزدگی • هیجان • لذت • وجد • مسرت  | |||
| بامدادان  | • صبح • آغاز روز • سپیدهدم • سحر • صبحگاه • صبحگاهان  | |||
| زیسته اند  | زیستهاند شکل جمع و گذشته فعل «زیستن» است و به معنای زندگی کردهاند  | |||
| اکتشافات  | • کشفیات • یافتهها • discoveries (در زبان انگلیسی) • تحقیقات • اکتشافات • یافتههای جدید • پژوهشها  | |||
| درخشان  | • تابان • روشن • برجسته • درخود • پرنور • زبردست • عالی • بینظیر • باشکوه • چشمگیر  | |||
| مکشوف  | • آشکار • فاش • برملا • نمایان • عیان • روشن • علنی • پیدا • هویدا  | |||
| بشریت  | • انسانیت • نوع بشر • مردم • نسل بشر • جمعیت انسانی • جامعه انسانی  | |||
| برخی  | • بعضی • تعدادی • گروهی • چند نفر • گروهی از • تعداد معدودی • چندی  | |||
| العیاذ بالله  | معنای “پناه بردن به خدا” یا “از خدا طلب پناه  | |||
| عابر  | • رهگذر • گذرنده • مسافر • عبورکننده • ترددکننده • در حال عبور  | |||
| کائنات  | • جهان • هستی • عالم • آفرینش • عالم هستی • طبیعت • کیهان • فضا • گیتی  | |||